loading...
عاشقــــانـــــه سلــــــــــطا ن احســــــــــاس
S.F بازدید : 12 جمعه 05 فروردین 1390 نظرات (0)

گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.

گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.

من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم.

بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری.

بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری.

من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.

نمی دانستم از اسما نها و زمین چه می خواهم.

هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.

من انگار منتظر بودم که کسی بیاید که قلبش زادگاه همه ی گلها باشد.

وقتی به من نگاه میکردی چشم هایم را بستم .

وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.

مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.

از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت.

حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.

شب امد و چراغها نیامدند.ظلمت آمد و چشمهایت نیامد.

شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.

کاش نی ها از جدایی من و تو حکایت میکردند.

اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من از قاپ ان به افق نگاه کنم.

و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.

اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم انگاه گلهای تازه ای بیافرینمو

تقدیم تو کنم.......

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام اين وب بخاطر يه دختر بي همتا كه تو دنيا تا نداره ساخته شده واين دختربي همتاهمه دنياي منه با همه وجوم دوست دارم عشقم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 30
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 403
  • بازدید کلی : 47,645